خیلی وقت است که میخواهم برای پدر ومادرم بنویسم اما نمی شود...

یعنی احساساتم در قالب کلمات نمی گنجند و من هربار بیخیال نوشتن می شوم...

اما امشب می خواهم بنویسم...

چون راهی سفرم و شاید برنگشتم و شاید دیگر هیچ فرصتی نباشد برای این حرفها...

مامانی و بابایی من...

من هیچوقت فراموش نمی کنم مهربانی هایتان را

هیچوقت فراموش نمی کنم بازی با دست هایتان را

خوب یادم هست بینتان می خوابیدم و دست هرکدامتان عروسکم می شد و من کلی خوش می گذاراندم...

بابا یادم هست که دست شما همیشه بچه ی بدی بود و من را اذیت می کرد:))

 

بابا هیچوقت یادم نمی رود سردردهایتان را

سردردهایی که یادگار جنگ بود و من چقدر گاهی دلم می سوخت برایتان...

یادم نمی رود که چقدر جنگیدن بابای شجاعم برایم افتخار آمیز بود

که نان حلالی که بابای پاک من برایم آورد سعادت من را تضمین کرد

که همیشه پشتم بودید

که همیشه تکیه گاهم بودید

مامان...

یادم نمی رود تمام حسهای قشنگی که به من هدیه دادید

تمام عزت نفسی که به من بخشیدید

هرچند که وضع مالیمان مثل اینروزها خوب نبود!

من از شما قناعت وشاکر بودن را خوب یاد گرفتم

مامان...

من حجابم را مدیون شما هستم

من نمازم را مدیون شما هستم

من اصلا نفس کشیدنم را مدیون شما هستم...

مامان خوبم می دانم که آرزوهایتان را فدای ما کردید

که دکترشدن خودتان را رها کردید تا فرزندانی صالح تربیت کنید...

بابا...

مامان...

حالا

اینروزها وقتی چروکهای صورتتان را می بینم دلم آتش می گیرد

وقتی دستان زحمتکشتان را می بینم بک چیزی توی دلم می لرزد

من اولین نتیجه زندگی شما بودم و خوب یادم هست روزهایی که صورتتان چروک نداشت

که دستهایتان لطیف بود

که عینک نداشتید

که موی سفید نداشتید

که...

اما اینرزوها من می بینم که گذر زمان و زحمتهایی که برایمان کشیده اید کار خودشان را کرده اند...

و من هیچ کاری نمی توانم بکنم

هیییییییییییییچ

مامان

بابا

من هیچوقت نمی توانم خوبی هایتان را جبران کنم

هیچوقت نمی توانم لحظه ای از جوانیتان را که صرف بزرگ کردن من کردید به شما برگردانم

اما از خدای مهربان می خواهم که روزی در بهشتش

خادم شما دو فرشته آسمانی باشم...

شمایی که واسطه وجود من شدید...

شمایی که هیچوقت

هیچوقت

هیچوقت

خوبی هایتان را فراموش نخواهم کرد...

مامان

شما همیشه برای من همان مامان عکس شش ماهگی من هستید

با همان چشمهای درشت مشکی

با همان موها

با همان لباس

بابا

شما هم برای من همیشه بابای همان عکسید

با چشمان میشی

با موهای سیاه پرپشت

و با لبخندی که من همیشه عاشقش بوده ام....

دوستتان دارم

به اندازه تمام خوبی هایتان...

کاش فرزند صالحی برایتان شوم....

.

خدای خوب و مهربانم فقط شکر....

برای داده ونداده ات

برای اینکه هستی و حواست به ما هست...

خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

شکررررررررررررررررررررررررررررررر

خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خیلی خیلی شکر.....